در این بخش هم نگاران مجموعه شعر گل پژمرده غمگین و احساسی را گردآوری کرده ایم و امیدواریم این اشعار درباره گل خشک و پژمرده مورد توجه شما قرار بگیرد.
مجموعه شعر گل پژمرده
سراپا اگر زرد و پژمردهایم …ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجرهپر از خاطرات ترک خوردهایم!
گلهای خشکیدهام راهر که شمرد …فهمید چند بار گفتهای دوستت دارم …
در دلم احساس باران خورده دارم، میخری؟یک گلستان من گلِ پژمرده دارم، میخری؟
در فراقش سوخت احساس نجیبم ای رفیقتوی سینه یک دلِ افسرده دارم، میخری؟
آری هر روز و شبم درگیر جنگ و ماتم استصد شهید نوجوان بر گُرده دارم، میخری؟
نه نگفتم عاشقم ،ای دوست من وابستهاممن هزاران شعر پیکان خورده دارم، میخری؟
کودکی از سر گذشته، بی خیال خاطراتیک قلم، یک دفتر دل مرده دارم، میخری؟
گفتم از یاران هزاران زخم دارم یادگاریک زمستان بغض سرماخورده دارم، میخری؟
عمر، کوتاه است آری درحد و اندازه نیستمن هزاران حسرت نشمرده دارم، میخری؟
وقتی چیزی تمام شد ترکش کن!آب دادن به گل پژمرده فایده ای ندارد…
بر نگه سرد من به گرمی خورشیدمینگرد هر زمان دو چشم سیاهتتشنه این چشمهام،چه سود،خدا راجز گل خشکیدهای و برق نگاهیاز تو در این گوشه یادگار ندارم
گل سرخم،چرا پژمرده حالی؟بیا قسمت کنیم دردی که داری …بیا قسمت کنیم،بیشش به من دهکه تو کوچک دلی،طاقت نداری!
بابا طاهر عریان
شاخِه گلے سُرخ بودمدر زِمستانِ دنیایتمنتظرِ بهار و جان گرفتن از گرمیِ نگاهت!خوابِ زمستانی ام رابا کولاک برفِ بی مهریتپایان دادیو من همان گلِ ظریف طَبعمکه در زمُختیِ این حادثه پژمرد!به کوتاهیِ عمرم قسمکه در سَرم آرزوی بهار بودامّاریشه هایم راآن روز کِه دیدمتبه شاخه ها بَخشیده بُودم …
زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیرمرگ را همچون شراب کهنه کم کم میفروخت
در تمام سالهای رفته بر ما روزگارشادمانی میخرید از ما و ماتم میفروخت
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچههاگلفروش ای کاش با آنها مرا هم میفروخت
گلی را که دیروزبه دیدار من هدیه آوردی،ای دوستدور از رخ نازنین توامروز پژمرد …همه لطف و زیباییاش راکه حسرت به روی تو میخوردو هوش از سر ما به تاراج میبرد،گرمای شب برد …صفای تو اما،گلی پایدار است …بهشتی همیشه بهار است؛گل مهر تو در دل و جان،گل بیخزانگل، تا که من زندهام ماندگار است.
شعر غمگین گل پژمرده
شاخه خشک گلی انگار در کنج اتاقمیبرد ما را به دوران جوانیهای باغ …
میبرد آنجا که لبها معنی لبخند داشتهر زبانی جای جایش حبههای قند داشت
دستها بیمنت و احساس گندم پاک بودریشههای مهربانی واقعاً خاک بود …
شاخه خشک گلی در گوشه سرد اتاقمیبرد ما را به گرمای خوش یک اتفاق
میبرد آنجا که اندیشه گذرگاه تو شد قلب من بازیچه فردا و گهگاه تو شد
خاک از فرط صداقت طعنه بر آیینه زد عشق خورشیدی شد آتش بر هزاران سینه زد
انصاف نیست این گل پژمرده شود …باید در کنار این آواز گل دهدروشن است،این چراغ است،روشن است که عمر ماپس از پژمردن این هزاران گل سرخبه پایان میرسد …!
به گلبرگ های پژمرده گل ، با ناراحتی نگاه نکن…!زیرا همانند زندگی ،گاهی وقت ها قبل از دوباره شکوفه دادن باید پژمرده شد
نازک طبعی چو برگ گل بودمبه دستت افتادم پر پر گشتم …
انصاف نیست این گل پژمرده شودباید در کنار این آواز گل دهد…
ای عشق برایم گل پژمرده بیاورچون طاقت جان دادن یک غنچه ندارم .
غنچه ای را که به پژمرده شدن محکوم استتا شکوفا نشده، بشکن و پرپر گردان
بر نگه سرد من به گرمی خورشيدمینگرد هر زمان دو چشم سياهت
تشنه اين چشمهام، چه سود، خدا راشبنم جان مرا نه تاب نگاهت
جز گل خشكيدهای و برق نگاهیاز تو در اين گوشه يادگار ندارم
زان شب غمگين كه از كنار تو رفتميك نفس از دست غم قرار ندارم
ای گل زيبا، بهای هستی من بودگر گل خشكيدهای ز كوی تو بردم
گوشه تنها، چه اشكها كه فشاندموان گل خشكيده را به سينه فشردم
آن گل خشكيده، شرح حال دلم بوداز دل پر درد خويش با تو چه گويم؟
جز به تو، از سوز عشق با كه بنالم؟جز ز تو، درمان درد از كه بجويم؟
من دگر آن نيستم، به خويش مخوانممن گل خشكيدهام، به هيچ نيرزم
عشق فريبم دهد كه مهر ببندممرگ نهيبم زند كه عشق نورزم
پاي اميد دلم اگر چه شكسته استدست تمنای جان هميشه دراز است
تا نفسی میكشم ز سينه پر دردچشم خدا بين من به روي تو باز است
فريدون مشيری
در تمام سال های رفته بر ما، روزگارشادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه هاگل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت
فاضل نظری
از رفتن تو دوباره افسرده شدم …با زمزمه روی دستها برده شدم
در باغچهای که خاطراتت پوسید …من نیز به خاطر تو پژمرده شدم.